جمـعــه را سرمــه کشیدم که مــگر برگـــردی

با همان سیصد و دلتنگ نفر برگــــــــــــــردی

 

زندگـــی نیست ممــات است، تو را کم دارد

دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد

 

خیر از جمعه ندیدیم به والعصر قسم

بی تو ما طعنه شنیدیم به والعصر قسم

 

از دل تنــگ مـــــن آیا خبــری هــم داری؟

آشنا، پشت سرت مختصری هــــــــم داری؟

 

هیچ کس تاب و تب چشم تو را درک نکـرد

هیچ کـس اشک شب چشم تو را درک نکرد

 

منّتـــی بر سر ما هم بگذاری بـــد نیسـت

آه کم چشــــــم به راهم بگذاری، بد نیست

 

نگرانم که پس از مردن من برگردی

پای تابوت، سر بردن من برگردی

 

نکنــــد منتظــــــــر مردن مائـــی آقا؟

منتظرهات  بمیرند میایــــــــی آقــــا؟

 

به نظر می‌رسد این فاصله ها کم شدنی‌سـت

غیر ممکن تر از این خواسته ها هم شدنی‌ست

 

دارد از جـــاده صدای جرســی می آیــد

مژده ای دل که مسیحــا نفسی می آید

 

چون قرار همـــه با حضرت آقا جمعه است

همه ی دلخوشی هفته ی ما با جمعـه است

 

منجــــی ما به خداوند قســـم آمدنی‌ست

یوسف گـــــم شده، ای اهل حرم آمدنی‌ست.