کار به توهین و بد و بیراه گفتن کشیده بود. حاجی خونسرد نشسته بود و بحث می کرد. نیم خیز شدم که ورامینی دستم را کشید و مجبورم کرد بنشینم. خودمان بودیم توی چادر و حاجی که توی خودش بود. داشتم فکر می کردم الان است که دستور اخراج آن ها را از لشگر بدهد.

بلند شد و از چادر رفت بیرون دو رکعت نماز خواند و آمد کنارمان نشست و کار های لشگر را پیش کشید.


مثل اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده بود ...



Image result for ‫شهید همت‬‎