روز ســـوم عملیات بود.
حاجی هم می رفت خط و برمی گشت. آن روز، نماز ظهر را به او اقتدا کردیم. سر نمازعصر، یک حاج آقای روحانی آمد. به اصرار حاج همت نماز عصــر را ایشان خواند. مسئله ی دوم حاج آقا تمام نشده، حاج همت غـــش کرد و افتاد زمین. ضعف کرده بود ونمی توانست روی پــا بایستد. سرم به دستش بود و مجبوری، گوشه ی ســــنگر نشسته بود. با دست دیگر بی سیم را گرفته بود و با بچـــه ها صحبت میکرد؛خبر می گرفت و راهنـــمائی می کرد.
اینجا هم دست از کـــار برنداشت ...