یوسف زهرا در این کنعان کسی بیدار نیست
خوابمان برده ست در اینجا کسی هوشیار نیست
تو دعامان می کنی، ما بی محلی می کنیم
هیچ کس انگار مشتاق تو ای دلدار نیست
بی قراری از غم هجر تو کار عاشق است
من که عاشق نیستم، وقتی که حالم زار نیست
آخرش می میرم و رویت ندیده می روم
ظاهرا این نوکر تو لایق دیدار نیست
زحمتت دادم؛ برایت درد سر بودم ببخش
در میان نوکرانت مثل من سربار نیست