نامهٔ خدا به بندگانش!
فرض کنید من اصلا وجود ندارم؛
بروید مثل آدم زندگی تان را بکنید و این قدر داستان و شعر درست نکنید.
خودتان نماینده های من را درست کرده اید که کاسبی کنید و سر همدیگر را کلاه بگذارید،
چرا پای من را وسط می کشید؟
اگر من خدایم چرا موسی را بفرستم بگویم شنبه را تعطیل کند
و عیسی را بفرستم بگویم یک شنبه را و محمد را بفرستم بگویم جمعه را؟
چرا کاری کنم که عیسوی شرابش را در کلیسا بنوشد و مسلمان
به جای شراب شلاق بخورد؟
چرا یکی چادر برسر کند و دیگری هیچ نپوشد؟
چرا یکی خاتم شود و دیگران ماتم؟
اگر من این خدا بودم چرا این همه آدم به ظاهر انسان به اسم من روی زمین خدایی می کنند
و کلید بهشت می فروشند و یا دنیا را برای مخلوقات من جهنم کرده اند؟
خدایی که به عبادت محتاج باشد!
خدایی که قسم بخورد جهنمش را از نافرمانان پر می کند!
خدایی که فقط شیعه را به بهشت راه بدهد!
و بقیه پیامبرانش بشوند هیچ!!
خدایی که می گوید زمین آزمایشگاه است و آدم ها موش آزمایشگاهی
و تمام آن چه که در زمین حرام کرده را در بهشت وعده می دهد
من نیستم...
اشتباه گرفته اید !