یه فقیری هست که همسایه ای بسیار پولدار داره. این فقیر کارش اینه که هر روز که میره نانوایی, دوتا نون اضافه هم واسه همسایه ی پولدارش می گیره.
میره در میزنه و میگه بفرمایید این نان.
چیز دیگه ای هم نمیگه. مدت ها به همین منوال می گذره و کار هر روز این فقیر, نان آوردن به در خانه همسایه ثروتمنده.
حالا اگه یه روز این همسایه ثروتمند ببینه که چرا این فقیر چند وقتیه براش نون نمیاره, با خودش چی میگه؟
نمیگه شاید یه مشکلی براش پیش اومده؟ نکنه یه وقت بیمار شده؟
باخودش نمیگه برم ببینم کجاست و احوالش چطوره؟
نمیگه برم ببینم مشکلش چیه و حلش کنم؟
حتی اگه مسلمان هم نباشه اینارو میگه.
اگه ببینه مشکل داره, مثلا پول نداره, مقروضه, هم و غمی داره, هیچوقت باخودش نمیگه که باید منم به اندازه, هزینه نون هایی که آورده براش خرج کنم.خیر. میگه اون فقیر به اندازه وسعش برام خرج کرده و مایه گذاشته, انصاف نیست که من هم به اندازه خودش بهش احسان کنم. من باید به اندازه شأنم بهش کمک کنم.