متن شبهه یا سوال:
هزاران هزار متر پارچه سیاه می خرند و شهر را سیاه پوش می کنند برای نزدیکی به خدا! آنگه هزاران هزار کودک در سطح شهرشان با لباس های پاره دست فروشی می کنند.
در ١٠ روز میلیون ها ظرف غذا برای رضای خدا به یکدیگر هدیه می دهند، آنگاه هزاران نفر در چند شب بعد، با شکم گرسنه می خوابند.
لباس نو و زیبا می خرند برای اینکه بگویند ناراحت اند و لباس رنگی نمی پوشند.
میلیون ها تومان تجهیزات می خرند برای اینکه در آن حرف از عدالت و خدا و بهشت و جهنم صحبت کنند! زمانی که بعضی از کودکان شهرشان پول خرید تجهیزات اولیه تحصیلشان را ندارند!
ساعت ها با زنجیر بر گردن و سر و کله و سینه خود می زنند! هنگام کار کردنشان کمتربن میزان کار مفید را دارند.
تا شهری در کشوری دیگر پیاده می روند! اما از پل عابر هوایی خیابان هایشان بالا نمی روند.
ساعت ها برای با غیرت بودن کسی گریه می کنند. فردایش به دختر ١٥ ساله هم رحم نمی کنند.
یک تکه پارچه را به یک تکه آهن می کشند و برایشان مقدس می شود. اما زندگیشان و قدرت تفکرشان هیچ وقت قداستی پیدا نمی کند.
زیر یک تکه آهن می روند خیابان را بند می آورند برای رضای خدا! شب بعد با ضربات چاقو هم دیگر را تیکه تیکه می کنند برای نشان دادن قدرت خود.
هزاران لیتر شیر را به بهانه نخوردن شیر کودکی در هزاران سال قبل در دو روز بین هم دیگر تقسیم می کنند! چندی بعد کودکان شهرشان به دلیل تغذیه نا مناسب دچار هزاران نوع مریضی می شوند.
اعتقادشان به این است که باید زمین از فساد پر شود تا منجی شان ظهور کند. اما همواره حرف هایشان راجع رشد و نزدیک تر شدن جامعه به خداست. ولی خوب می گویند ظهور نزدیک است!
اینجا ایران است ،نماد یک کشور جهان سوم! کشوری زیر سلطه استعمار فرهنگی و فکری!