کانون فرهنگی منتظران ظهور

اینجا مأمن امنی است برای او که امنیت طلب است

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چراغ قرمز» ثبت شده است

فروش فرزند در ازای دریافت آیفون و موتور سیکلت

گاهی اوقات خبرهای تاسف‌باری می‌شنویم که باور کردن آنها برایمان سخت است. یکی از این خبرها مربوط به پدر و مادری چینی است که فرزند خود را از طریق سرویس چت محلی به فروش گذاشته بودند.

یک پدر 19 ساله چینی دختر تازه به دنیا آمده‌اش را در ازای دریافت 3500 دلار به فردی غریبه فروخت و پول آن را صرف خرید یک دستگاه آیفون و یک موتورسیکلت کرد!

این فرد، که هنوز تحصیلات دبیرستان خود را به پایان نبرده است، یک سال پیش توانسته بود در سرویس چت چینی QQ برای دختر 18 روزه‌اش خریداری پیدا کند. مادر این دختر خردسال، که همراه با شوهرش در بازداشت به سر می‌برد، اعلام کرده است که از غیرقانونی بودن این کار کاملا بی‌اطلاع بوده، چون بسیاری دیگر از مردم این کار را به‌علت عدم توانایی در بزرگ کردن فرزندانشان انجام می‌دهند.
این پدر و مادر به ترتیب به 3 و 2.5 سال حبس محکوم شده‌اند و قاضی پرونده به دلیل شرایط سختی که این دو را مجبور کرده چنین کاری انجام دهند، از اعمال مجازات حداکثری برای آنها صرف نظر کرده است.

واقعا چه می شود که یک پدر و مادر برای داشتن وسایلی بی ارزش دست به چنین کاری می زنند؟

۱۹ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۰۳ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
خادم الزهرا

گفتن اذان پشت چراغ قرمز توسط شهید زین الدین

یه موتور گازی داشت که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و قارقارقارقار باش میومد مدرسه و برمیگشت .


 یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود  رسید به چراغ قرمز .

ترمز زد و ایستاد .

 یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد :


الله اکبر و الله اکــــبر ...


نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .


اشهد ان لا اله الا الله ...


هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید 

چش شُدِه ؟!

 قاطی کرده چرا ؟ !

خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟ چطور شد یهو ؟ حالتون خوب بود که !

مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت : 

"مگه متوجه نشدید ؟ 

پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای  دورش نگاهش میکردن .

 من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه . به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون  از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !"

همینه.


"برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین"

۲۶ آذر ۹۳ ، ۲۲:۲۷ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
خادم الزهرا