«من» های ما برای شما ما نمی شود

دیگر سـکوت غــرق معـمّا نمی شود

 

با دیده ای که باز به نامحرمان شده

می خواستم ببینمت امّــا نمی شود

 

اینجا میان مردم نامــرد شهـــر ما

یک مرد هم برای تو پیدا نمی شود

 

داریم ادّعــا که گــل نرگس عــلی

با این همه حبیب که تنها نمی شود

 

اما میــان ذکــر قنوت و گــه دعـا

یک دست هم برای تو بالا نمی شود

 

در بین لحظه ها و مکان ها و یاد ها

جــایی برای بودنتــان وا نمی شود

 

اینجــا تمام بود و شد و هست هایمان

نابود و نیست شد همگی با «نمی شود»