رسول خدا در جریان هجرت فرمود: علی جان بعد من خانواده‌ام را به تو می‌سپارم، خانواده و اهلبیت من را بیاور مدینه، علی (ع) آمد در خانه فاطمه(س)، محملی را آماده کرد، خانم یا بنت رسول الله محیا بشوید شما امانت هستید باید برسانمتان به رسول خدا، لابد خودشان مؤدب کنار رفتند، خانم سوار محمل نشستند. همچین که این غافله کوچک حرکت کرد، علی بر مرکبی جلوی فاطمه در حرکت بود، فاطمه بر ناقه‌ای سوار بود، در حجاب و محملی نشسته بود، از مکه خارج شدند، دشمنان فهمیدند، گفتند ما که دستمان به رسول خدا نرسید می‌رویم دخترش را اسیر می‌کنیم، تا دستمان به رسول خدا برسد، هنوز ناز شصت علی را نچشیده بودند، یورش آوردند گروهی، علی شمشیر از نیام کشید با سرعت برق آسا دشمن را تار و مار کرد، نگذاشت به ناقه فاطمه، محمل فاطمه تکانی بخورد.

آمد جلوی ناقه فاطمه، آرام صدا زد، خانم شما که نترسیدید، خانم برگشت فرمود: یا علی کسی که تو را داشته باشد ترس ندارد، می‌گویند دیگر علی سوار مرکب نشد، تا مدینه عنان ناقه فاطمه را گرفت با پای پیاده بسوی رسول خدا حرکت کرد.