ماجرای دیدار رهبر انقلاب با خانواده‌ی شهید «آلفرد گبری» در تاریخ 28 بهمن 1389 که از زبان «روبرت گبری» برادر شهید ارمنی روایت می‌کند...

 💭 روبرت گبری:

من خودم عاشق هیئتم، محرم هر شب می‌‎روم. تازه جمکران هم رفته‌ ام. وقتی این را به ایشان می‌گویم اصلا تا اسم جمکران را می‌‎شنوند، یک لبخند زیبا می‌‎زنند و می‌گویند؛ جمکران، به ‎به.

 

می‎گویم که من نامه نوشته‌‎ام و در چاه جمکران انداخته‌ام.

 

💭 آیت ‎الله خامنه‎ ای:

 «حالا آن نامه را نمی‎خواهد آنجا بیاندازید. شما جمکران اگر رفتی، برو آنجا، یک آقایی وجود دارد که بدان این آقا می‎شنود حرفت را. مخاطب قرارش بده. خودت بدان داری با یکی حرف می‎زنی. با او حرف بزن، بدان که خدای متعال جواب می‎دهد. تردید در این نداشته باش، درست می‎شود. نامه‌ی داخل چاه و اینها لزومی ندارد. نه یک سند درستی دارد، نه لازم است. حالا به فرض، سند هم داشته باشد، چیز لازمی نیست. آن‎هایی که قدرت کار را دارند، می‎توانند تصرف کنند، آنها محتاج به نامه نیستند. وقتی خواستی حرف بزنی، دلت به حرکت می‎آید، به حرف می‎آید. برو با دلت با آنها حرف بزن.

 

من یک وقتی یک شعری گفته بودم درباره‌ی امام زمان سلام ‎الله علیه. رفتم جمکران و خب تضرع و توجه و نماز و همین اعمال که هست، دیدم آرام نمی‎گیرم، راحت نمی‎شوم. بلند شدم و ایستادم. دفترم هم در جیبم بود، دفتر شعر. درآوردم، گفتم آقاجان این شعر را برای شما گفته‎ام، می‌خوانم برایتان. شروع کردم شعر را خواندن، آهسته البته. هیچ‎کس هم متوجه نبود. یک غزلی بود از ابتدا تا آخر غزل را خطاب به حضرت خواندم، گمان می‎کنم تأثیری که آن غزل در حال من کرد، آن نماز مخصوص و آن چیزها نکرد. آدم با دلش که حرف بزند، اینطوری است.»

 

 📚نقل از: کتاب مسیح در شب قدر، انتشارات صهبای جهادی.