آقا دلم گرفته...

تنها ترین امام زمین، مقتدای شهر

تنها، چه می کنی؟ تو کجایی؟ کجای شهر؟

 

وقتی کسی برای تو تب هم نمی کند

دیگر نسوز این همه آقا به پای شهر

 

تو گریه می کنی و صدایت نمی رسد

گم می شود صدای تو در خنده های شهر

 

تهمت، ریا و غیبت و رزق حرام و قتل

ای وای من چه می کشی از ماجرای شهر

 

دلخوش نکن به “ندبه”ی جمعه، خودت بیا

با این همه گناه نگیرد دعای شهر

 

اینجا کسی برای تو کاری نمی کند

فهمیده ام که خسته ای از ادعای شهر

 

گاه از نبودنت مثلا گریه می کنند

شرمنده ام! از این همه کذب و ادای شهر

 

هر روز دیده می شوی اما کسی تو را

نشناخت ای غریبه ترین آشِنای شهر

 

جمعه... غروب... گریه ی بی اختیار من...

آقا دلم گرفته شبیه هوای شهر