آقا نوشته اند که جدت کفن نداشت

گیرم کفن نبود، چرا پیرهن نداشت

از پایکوب اسب سواران شنیده ام
بردند روی نیزه، سری را که تن نداشت

پیچیده بود در خودش از آتش عطش
داغی که داشت در جگر خود، حسن نداشت

انگشتری که با خودش آورده بود کو
ای کاش هیچ وقت عقیق یمن نداشت

چشمی به چشم قاتل و چشمی به خیمه ها
همراه کاروان خود، ای کاش زن نداشت

حق با شماست، شام و سحر گریه می کنید
جای سرشک خون جگر، گریه می کنید